تیر کردن
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن.
جمله سازی با تیر کردن
با صف مژگان نظربازی نه کار هر کس است دیده را آماجگاه تیر کردن مشکل است
چو شب روز شد انجمن شد سپاه بران تیر کردند هر کس نگاه
آه از درد گران بی خواست می خیزد ز دل در کمان سخت حفظ تیر کردن مشکل است
شد ز انگشت اشارت ماه نو پا در رکاب سینه را آماجگاه تیر کردن مشکل است
کمان ابرو و مژگان تیر کردند زدند بر جان فایز چون هزاره