طبع توکان را چنان به مویه درافکند کاشک روانش به جای در ثمین است
این بس دلیل مهر توکاندر هلاک من پوشیده ای سیاه و گرفتار ماتمی
در سلام تو سلامت در وغای تو وبال مهر تو مهر حیات و کین توکان و با
بعهد جودتوکان کیست؟کنده یی زردوست زروی عجزشده زیرتیشۀ میتین
شد در سخن را دل رخشنده تو بحر شد زر سخا را کف بخشنده توکان
کان یاقوت و زبرجد گرچه نشناسد کسی هست یاقوت و زبرجد را سرکلک توکان