تنگ آمدن یکی از عبارات رایج در زبان فارسی است که به معنای احساس خستگی و نارضایتی از یک وضعیت یا شرایط خاص به کار میرود. این واژه به وضوح نشاندهنده احساسی است که فرد در مواجهه با مشکلات یا فشارهای زندگی تجربه میکند. در واقع، زمانی که انسان به تنگ میآید، احساس ملول گشتن و آزردگی در او بروز مییابد. این حالت میتواند ناشی از فشارهای روحی، اجتماعی یا حتی محیطی باشد که فرد را در موقعیتی دشوار قرار داده و او را از ادامه مسیر خسته میکند. به عبارت دیگر، تنگ آمدن نمادی از ناتوانی در مواجهه با چالشهاست که ممکن است منجر به بستوه آمدن و ناامیدی شود. در این راستا، درک و شناخت این احساسات میتواند به فرد کمک کند تا به بررسی و تحلیل وضعیت خود پرداخته و راهحلهای مناسبی برای بهبود آن بیابد. در نهایت، توجه به چنین احساساتی در زندگی روزمره، امری ضروری است که باید مورد توجه قرار گیرد.
تنگ آمدن
لغت نامه دهخدا
چنین تاشب تیره آمد به تنگ
برو چیره شد دست پور پشنگ.فردوسی.که توران سپه سوی جنگ آمدند
رده برکشیدند و تنگ آمدند
بدانگه که تیره شب آمد به تنگ
گوان آرمیدندیکسر ز جنگ.فردوسی.همیدون شکسته ببندش چو سنگ
ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ.فردوسی.بدانگه که سهراب آهنگ جنگ
نمود و گه رفتن آمدْش تنگ.فردوسی.بر من تنگ فرازآی و لبت پیش من آر
تا بگیرم به دو انگشت و دهم بوسه بر آن.فرخی.چو تنگ آمدندی بجستی ز جای
گرفتی سروشان فکندی ز پای.اسدی.تنگ آمده ست عید و ندانم ز دست تنگ
توجیه خشک میوه عید من از کجا؟سوزنی.فرازآمد به گرد بارگه تنگ
به تندی کرد سوی خسرو آهنگ.نظامی.چو آمد به دروازه شهر تنگ
ندیدش دری زآهن و چوب و سنگ.نظامی.تنگ دو مرغ آمده در یکدگر
وز دل شه قافیه شان تنگتر.نظامی.- به تنگ اندرآمدن؛ نزدیک شدن. نزدیک آمدن:
چو شاه اردشیر اندرآمد به تنگ
پذیره شدش کرد بی مر به جنگ.فردوسی. || پریشان گردیدن و به ستوه آمدن. مغموم و محزون شدن. خشمناک شدن. ( ناظم الاطباء ). ستوه شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). زله شدن. سخت آمدن. ناگوار آمدن. بجان آمدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). ملول گشتن. آزرده شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). کنایه از عاجز و ملول شدن از چیزی. ( آنندراج ):
باز چو تنگ آیی از این تنگنای
دامن خورشید کشی زیر پای.نظامی.شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار.نظامی.چنان تنگ آمد از شوریدن بخت
که بر باید گرفتش زین جهان رخت.نظامی.به خدمت خواند و کردش خاص درگاه
به تنهایی مگرتنگ آید آن ماه.نظامی.زین سبب تو از ضریر مهتدی
رو بگردانیدی و تنگ آمدی.مولوی.- به تنگ آمدن؛ به ستوه آمدن. ملول گشتن. ( فرهنگ فارسی معین ):
دولتئی باید صاحب درنگ
کز قَدَری بار نیاید به تنگ.
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
دلگیر شدن.
نزدیک شدن.
جمله سازی با تنگ آمدن
زانک باقیخوار شیر ایشان بدند شیر چون رنجور شد تنگ آمدند
من از دوری شه به تنگ آمدم ز تنگ آمدن سوی جنگ آمدم
به چاره بیاوردش از دشت و کوه به تنگ آمدند زانکه بد زان گروه