لغت نامه دهخدا تعامی. [ ت َ ] ( ع مص ) خویشتن را کور ساختن. ( زوزنی ). کوری نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خود را کور نمودن. ( آنندراج ). کوری را بخود بستن. ( ناظم الاطباء ).
جمله سازی با تعامی ایها العاقل اف لبصیر یتعامی فزبها من قبل ان یجعلک الدهر حطاما پس قلمدان زرین را برد و درج گوهرین شه تعامی کرد تا یابد خبر زین مبتدا