تازه نفس

لغت نامه دهخدا

تازه نفس. [ زَ / زِ ن َ ف َ ]( ص مرکب ) تازه دم. کسی که تازه وارد کاری شده و هنوزخسته نشده است. ( فرهنگ نظام ): لشکری بزرگ و تازه نفس بمیدان فرستادند. اسبانی تازه نفس. قشونی تازه نفس.

فرهنگ معین

( ~. نَ فَ ) [ فا - ع. ] (ص مر. ) کسی که تازه به کاری پرداخته و هنوز خسته نشده است.

فرهنگ عمید

کسی که تازه به کاری مشغول شده و هنوز خسته نشده است، تازه دم.

فرهنگ فارسی

( صفت )کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده استتازه دم:(( لشکری که تازه نفس بمیدان فرستادند. ) )

ویکی واژه

کسی که تازه به کاری پرداخته و هنوز خسته نشده‌

جمله سازی با تازه نفس

دارد ز طراوت سخنم تازه نفس ها چون گل که کند عطرفشان باد وزان را
ای بلبل شوریده بکن تازه نفس را شکرانه که بشکسته ی امروز قفس را
من هم از آن سویِ تو بشتافتم کاشهبِ تو تازه نفس یافتم