بمقتضای

لغت نامه دهخدا

بمقتضای. [ ب ِ م ُت َ ی ِ ] ( حرف اضافه مرکب ) ( از: «ب » + مقتضی ) برحسب. برطبق. بروفق. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ فارسی

بر حسب بر طبق بر وفق. توضیح لازم الاضافه است.
بر حسب. بر طبق. بر وفق.

جمله سازی با بمقتضای

اینکه بینی که محب در آینۀ ذات خود صورت محبوب بیند، آن محبوب باشد که صورت خود را در آینۀ محب می‌بیند زیرا که شهود محب ببصر بود، و بصر او بمقتضای: کنت سمعه و بصره ویده و لسانه، عین محبوب است،‌پس هرچند عاشق بیند و داند و گوید و شنود، همه عین محبوب آمد. فانما نحن به وله، و لباس محب و محبوب و طالب و مطلوب و مستمع و سمیع و مطاع و مطیع از روی ظهور همه یکی آمد، اما فهم هر کس کجا رسد؟
هزار بارم اگر سد عتاب آید از این در بمقتضای سؤالم هنوز امید جواب است