التماع

لغت نامه دهخدا

التماع. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) ربودن، یقال التمعت الشیی اذا اختلسته. || درخشیدن برق. ( منتهی الارب ). درخشیدن و لمعه زدن. ( غیاث اللغات ). || روشن شدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع. ] (مص ل. ) ۱ - درخشیدن. ۲ - برافروختن.

فرهنگ عمید

۱. درخشیدن برق، روشن شدن.
۲. پریدن رنگ.
۳. ربودن چیزی.

ویکی واژه

درخشیدن.
برافروختن.

جمله سازی با التماع

گرگ برفت و این رسالت چنانکه شنیده بود‌، به محلِّ ادا رسانید. شاه پیلان را از استماعِ این سخن دلایلِ التماع غضب در پیشانی پدید آمد. آشفته و جگر از شعلهٔ حقد تافته، افسارِ توسنِ طبیعت بگسست و عنانِ تمالک از دست بداد و در همان مجلس یکی از سفهاءِ سفرا که وقاحت به گره پیشانی باز بسته بود و صباحت از روی آزرم دور کرده‌، به درشت‌گویی و زشت‌خویی و بی‌شرمی و کم‌آزرمی موصوف و معروف، از زمرهٔ آن شدادِ غِلاظ که گفته‌اند‌: کَلَامُهُم شَرَرٌ وَ اَنفَاسُهُم شُوَاظٌ، اختیار کرد‌؛ پیش خواند و گفت: برو شیر را از من پیغام بگذار و بگوی که تو در مجلسِ معرکهٔ مردان که ساقیانِ اجل شرابِ خون به کاسهٔ سرِ دلیران دهند و مردانِ کار کباب از دل شیران بر آتش شمشیر نهند‌، جرعه‌کشی نکرده‌ای‌، از صدمهٔ پایِ پیل چه خبر داری‌؟