ازهاق

لغت نامه دهخدا

ازهاق. [ اِ ] ( ع مص ) نیست کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). هلاک کردن. نیست و ناپیدا گردانیدن: ازهق اﷲ الباطل َ. || پر کردن خنور را. ( منتهی الارب ). پرکردن اناء. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || درگذرانیدن تیر از نشانه. ( منتهی الارب ). تیر از نشانه ببردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر گردن آوردن ستور زین و رحل را. ( منتهی الارب ). || شتافتن در رفتار: ازهق فی سیره. || مغزآکنده شدن استخوان: ازهق العظم. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع. ] (مص م. )۱ - نیست کردن، نابود کردن. ۲ - گذراندن تیر از هدف. ۳ - شناختن در رفتار.

فرهنگ عمید

نیست و نابود کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نیست کردن هک کردن نیست و ناپدید گردانیدن.

ویکی واژه

نیست کردن، نابود کردن.
گذراندن تیر از هدف.
شناختن در رفتار.

جمله سازی با ازهاق

اگر لطافت تو پاسبان روح شود ز هیچ تن نبود هیچ روح را ازهاق
احقاق الحق و ازهاق الباطل (درخواست حق و نابود کردن باطل) کتابی کلامی در موضوع امامت نوشته قاضی نورالله شوشتری هندی مشهور به شهید ثالث است که در پاسخ به کتاب ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان نگاشته شده‌است.