ازرش

لغت نامه دهخدا

ازرش. [ ] ( اِخ ) خلیجی در بحرالروم: از آن [ دریای روم ] خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 473 ). ابن رسته کلمه را ( ( اذریس ) ) ( ص 85 ) و ابن خردادبه ( ( ادریس ) ) ( ص 231 ) آورده اند. ( مجمل التواریخ ص 473 ح 7 ).

جمله سازی با ازرش

نرود پیچ و خم ازرشته جانم بیرون تا ز تیغ تو چو جوهر نکنم بستر خویش
آن قلعه قدراوست که ازرشح فندقش شد مرغزار گنبد نیلی حصار سبز
چو کان خرد دید در پیکرش ببخشید یک پیل بالازرش
به نانباش فرستم شود به کفشی گر به گازرش بدوانم دود بر عصار
ال سید که در قالب آثار تاریخی-حماسی جای می‌گیرد با استقبال خوبی از سوی تماشاگران روبه رو شد اما گذر زمان از ازرش‌های آن کاست و جایگاه تاریخی اش را به شدت متزلزل کرد.
گرسوی مرغانم رهاسازدزدام از مهرنیست ازرشک پرخواهدکشد این بال و پربشکسته را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال لنورماند فال لنورماند فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال رابطه فال رابطه