ژکاره

لغت نامه دهخدا

ژکاره. [ ژَ رَ / رِ ] ( ص ) لجوج. ستیهنده. کینه ور. گران. ( لغت نامه اسدی ). ستیزه کار. خیره. ستیزنده. عنود. شوخ. شوخ چشم. شوخ دیده. چشم سفید. خیره چشم. یک دنده. یک پهلو. سمج. خودرای. رجوع به لجوج شود :
تا روز پدید آید آسایش یابم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره.خسروانی.ز خشم این کهن گرگ ژکاره
ندارم جز درت اندخسواره.لبیبی.و در بیت ذیل اگر مصحف نباشد معنی غیر ستیهنده دارد :
مگر پروین ز دردم شد ژکاره
که گرد آمد بهم چندین ستاره.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).

فرهنگ معین

(ژَ رِ ) (ص . ) ستیزه کار، لجوج .

فرهنگ عمید

۱. لجوج، ستیهنده، ستیزه کار.
۲. کینه ور: ز خشم این کهن گرگ ژکاره / ندارم جز درت اندخسواره (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۸۹ ).

فرهنگ فارسی

لجوج، ستیهنده، ستیزه کار، کینه ور
( صفت ) لجوج ستیزه کار ستیزنده .

ویکی واژه

ستیزه کار، لجوج، ستیهنده، ستیزه جو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال جذب فال جذب فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال نخود فال نخود