تفنه

لغت نامه دهخدا

تفنه. [ ت َ ن َ ] ( اِ ) پرده عنکبوت. ( صحاح الفرس ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تنتئه عنکبوت. ( شرفنامه منیری ). تفنی. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
پرده عنکبوت را ماند
که تنیده است تفنه گرد دلم.شهید ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ).بحق کردگاری کو نگه داشت
ز دشمن احمد مرسل به تفنه.شمس فخری.رجوع به تفنی شود.

فرهنگ معین

(تَ نَ ) (اِ. ) تار عنکبوت .

فرهنگ عمید

= تنیده

ویکی واژه

تار عنکبوت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم