رجاحت

لغت نامه دهخدا

رجاحت. [ رَ ح َ] ( از ع ، اِمص ) رجاحة. فضیلت و برتری. ( ناظم الاطباء ) : باآنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قبادرا سعادت ذات... و رجاحت عقل... حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه ).
رجاحة. [ رَ ح َ ] ( ع اِمص ) رجاحت. رجوع به رجاحت شود.
رجاحة. [ رُ ح َ ] ( ع اِ ) رُجّاحة.ریسمانی که می آویزند و اطفال بر آن سوار میشوند. ( از اقرب الموارد ). تاب. رجوع به رَجّاحة و تاب شود.
رجاحة. [ رُج ْ جا ح َ ] ( ع اِ ) بانوج. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). بانوج ، و آن ریسمانی است که از جای بلندی یا شاخ و در درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). تاب. و رجوع به تاب و ارجوحه و رُجاحة شود.

فرهنگ معین

(رَ حَ ) [ ع . رجاحة ] ۱ - (مص ل . ) فزون آمدن ، چربیدن . ۲ - (اِمص . ) فزونی ، فضیلت ، برتری .

فرهنگ عمید

افزونی، فزونی، برتری، فضیلت.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) فزون آمدن چربیدن . ۲ - ( اسم ) فزونی فضیلت برتری .

ویکی واژه

رجاحة
فزون آمدن، چربیدن.
فزونی، فضیلت، برت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال آرزو فال آرزو فال نخود فال نخود فال تک نیت فال تک نیت