ذات الید

لغت نامه دهخدا

ذات الید. [ تُل ْ ی َ ] ( ع اِ مرکب ) ملک ید. مال. مملوک. ثروت. حریشه. دارائی : از ذات الید خویش آنچه مکنت داشت هریک را مراعات کرد تا همگان راضی شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی مؤلف ص 74 ). شکا یوماً الی ابی هارون خلیفة محمدبن یزداد، الوحدة و الغربة و قلة ذات الید. ( معجم البلدان چ مارگلیوث ج 2 ص 28 س 12 ). || قدرت. توان. توانائی.

فرهنگ عمید

مال، ثروت، دارایی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) دارایی خواسته . یا قلت ذات الید . تنگ دستی تهی دستی : شاید بود که از طول العهد غیبت من خبر وفات داده باشند و قاضی وقت بقلت ذات الید و علت اعسار نفقه با شوهری دیگر نکاح فرموده ... ) )
ملک ید . مال .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تک نیت فال تک نیت