لغت نامه دهخدا
که بی داور این داوری نگسلد
وبر بیگناه ایچ برنبشلد.ابوشکور ( از لغت فرس اسدی و اشعار پراکنده ).در کل غربت زپا بشلیدنم
نیست ممکن روی یاران دیدنم.آغاجی ( از سروری ).گر تو خواهیش و گرنه بتو اندر بشلد
زر او چون بدرخانه او برگذری.فرخی.شرم به یک سو نه ای عاشقا
خیزو بدان تکل اندربشل.ابوالقاسم مؤدب ( از لغت فرس اسدی ).آتش بی شک بجانت درنشلد
چون تو بچیز حرام درنشلی .ناصرخسرو ( دیوان ص 444 س 16 ).هیچ نیابی فراز و شیب قرآن
در غزل و می بطبع چون نشلی .ناصرخسرو ( دیوان ص 447 س 4 ).گرت باید که بگذری ز سها
دست خود در رکاب شاه بشل.شمس فخری ( از سروری ) ( از فرهنگ نظام ).|| فرورفتن. ( فرهنگ نظام ).