بشلیدن

لغت نامه دهخدا

بشلیدن. [ ب َ / ب ِ ش َ دَ ] ( مص ) نشلیدن. پشلیدن. چسبیدن. ( از برهان ) ( فرهنگ نظام ) ( انجمن آرا ). بشلی و بشلیدن. دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. ( سروری ). برهم چسبیدن. ( ناظم الاطباء ).بردوسیدن بود. ( نسخه ای از لغت فرس اسدی ) ( حاشیه فرهنگ خطی اسدی نخجوانی ). دوشانیدن بود و نبشلد یعنی ندوشد. دوسیدن. ( صحاح الفرس ) چسبیدن و چفسیدن و رجوع به شل و پشل شود. || درآویختن. ( از برهان ) ( فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ) ( فرهنگ نظام ). برآویختن. ( نسخه ای از لغت فرس اسدی ) ( انجمن آرا: بشلی و بشلیدن ). درآویختن. چنگ زدن. تشبث. چسبیدن و درآویختن. ( از سروری ). و رجوع به پشلیدن و بشل و بشکلیدن و نشلیدن ، و شعوری ج 1 ورق 199، 201 و 207 شود :
که بی داور این داوری نگسلد
وبر بیگناه ایچ برنبشلد.ابوشکور ( از لغت فرس اسدی و اشعار پراکنده ).در کل غربت زپا بشلیدنم
نیست ممکن روی یاران دیدنم.آغاجی ( از سروری ).گر تو خواهیش و گرنه بتو اندر بشلد
زر او چون بدرخانه او برگذری.فرخی.شرم به یک سو نه ای عاشقا
خیزو بدان تکل اندربشل.ابوالقاسم مؤدب ( از لغت فرس اسدی ).آتش بی شک بجانت درنشلد
چون تو بچیز حرام درنشلی .ناصرخسرو ( دیوان ص 444 س 16 ).هیچ نیابی فراز و شیب قرآن
در غزل و می بطبع چون نشلی .ناصرخسرو ( دیوان ص 447 س 4 ).گرت باید که بگذری ز سها
دست خود در رکاب شاه بشل.شمس فخری ( از سروری ) ( از فرهنگ نظام ).|| فرورفتن. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ معین

(بَ شَ دَ ) (مص م . ) درآویختن ، بر هم چسبیدن .

فرهنگ عمید

۱. به هم چسبیدن.
۲. در آویختن به چیزی.

فرهنگ فارسی

بهم چسبیدن، در آوی تن به چیزی، پشلیدن هم گفته شده
( مصدر ) ( بشلید بشلد خواهد بشلید ببشل بشلنده بشلیده ) در آویختن برهم چسبیدن .

ویکی واژه

درآویختن، بر هم چسبیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ورق فال ورق فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو