لغت نامه دهخدا
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
برزنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید .کسایی ( از لغت فرس اسدی ).خسرو رستم جدال زبده محمودشاه
آنکه به پیکان تیر روی قمر بشکلید.شمس فخری.|| خراشیدن. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). شکافتن. دریدن. || جر خوردن. || پهن کردن چیزی. ( از برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پهن کردن و فراخ کردن. ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ). || برتاختن. ( شرفنامه منیری ). || محاصره کردن با اسلحه و ساز جنگ و در برگرفتن. || دربند شدن و مقید گشتن. ( ناظم الاطباء ).