لغت نامه دهخدا
کنغال. [ ک ِ ] ( ص ) کنغاله. ( فرهنگ فارسی معین ). امردباز وغلام باره و در اصل کنک غال بود یعنی امرد را می غلطاند. ( فرهنگ رشیدی ). کنک به معنی امرد کنده است و غالیدن غلطانیدن و کنک غال غلطاننده و زیر و بالاکننده کنک ، یعنی امردباز و لوطی. کاف دوم کنک محذوف شده کنغال و کنغاله ماند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
ز احتساب نفاذت مؤذنست و امام
کسی که بوده از این پیش فاسق و کنغال.؟ ( از فرهنگ رشیدی ).|| زن جوان بدعمل و زشت کردار. ( ناظم الاطباء ). کنغال به معنی قحبه غلط است. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و رجوع به کنغالگی شود.