کنغالگی

لغت نامه دهخدا

کنغالگی. [ ک َ ل َ ] ( حامص )فاحشگی. روسپی گری. ( فرهنگ فارسی معین ) :
کنون کان ماه راایزد به من داد
نخواهم کو بود در ماه آباد
که آنجا پیر و برنا شادخوارند
همه کنغالگی را جان سپارند .( ویس و رامین از فرهنگ فارسی معین ). || غلام بارگی و شاهدبازی. ( فرهنگ رشیدی ). امردبازی و شاهدبازی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کنغالگی به معنی خواستگاری غلط است. ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آراء ) ( از آنندراج ). و رجوع به کنغال و کنغاله و کیغال و کیغالگی شود. || جماشی. صفت کنغال. به پنهانی دوست را دیدن . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به کنغالگی رفته از پنجهیر
رمیده ازو مرغک گرمسیر.ابوشکور ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).رجوع به کنغال شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال زندگی فال زندگی فال ماهجونگ فال ماهجونگ