چیلانگر

لغت نامه دهخدا

چیلانگر. [ گ َ ] ( ص مرکب ) کسی که چیلان یعنی آلات و ادوات آهنی سازد. چیلان ساز. آنکه افزار آهنین کوچک سازد. چیلانی :
ز چیلانگرم شعله در جان گرفت
دلم آتش از آب حیوان گرفت. وحید ( ازآنندراج ).رجوع به چیلان شود.

فرهنگ عمید

=چلنگر

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد .
کسیکه چیلان میسازد . که چیلان سازد . که افزاز آهنین کوچک سازد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم