چماندن. [ چ َ دَ ] ( مص ) در سیر و خرام آوردن. ( از برهان ) ( از آنندراج ). خراماندن و بناز و خرام راه بردن : پی باره ای کو چماند به جنگ بمالد بر و روی جنگی پلنگ.فردوسی.چماند به کاخ من اندرسمند سرم برشود به آسمان بلند.فردوسی.دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون بزند گره برآتش بچماند او شما را. مولوی ( از انجمن آرا ).رجوع به چم و چمان و چمانیدن و چمیدن شود.
فرهنگ معین
(چَ دَ ) (مص م . ) نک چمانیدن .
فرهنگ عمید
=چمانیدن
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) در سیر و خرام آوردن خرامانیدن . ۲ - ( مصدر ) خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن . در سیر و خرام آوردن . خراماندن و بناز و خرام راه بردن