چبغت

لغت نامه دهخدا

چبغت. [ چ َ غ ُ ] ( اِ ) نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. ( برهان ). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و آن را چبغوت ، با واو، نیز گفته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه آکنده را گویند که بس کهنه و نیک فرسوده گشته و ازهم ریخته و ضایع شده باشد. ( جهانگیری ) :
آن ریش نیست چبغت دلاله خانه هاست
وقت جماع زیر حریفان فکندنی است.؟ ( از جهانگیری ).رجوع به چبغوت شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال قهوه فال قهوه فال لنورماند فال لنورماند