مشط

لغت نامه دهخدا

مشط. [ م َ ] ( ع مص ) درآمیختن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شانه کردن موی سر. ( دهار ). موی به شانه کردن. ( المصادر زوزنی ). شانه کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شانه کردن مو. ( از ناظم الاطباء ). موی از هم بازکردن و شانه کردن. ( از اقرب الموارد ).
مشط. [ م َ ] ( ع اِ ) دائم المشط؛ مرد چاپلوس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد متملق و چاپلوس. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مشط. [ م َ ش َ ] ( ع مص ) شانه وار پیدا شدن پیه درپهلوی ناقه. || درشت گردیدن دست کسی از کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درخلیدن در دست کسی خار ومانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مشط. [م ُ ] ( ع اِ ) شانه که آن را در موی و غیره کشند. ( غیاث ). شانه. ( مهذب الاسماء )( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شانه و آنچه بدان مویها را بیارایند. ج. امشاط، مشاط. ( ناظم الاطباء ).
مشط. [ م ُ ] ( ع اِ ) کار چوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || گیاهی است ریزه که آن را مشطالذئب نیز گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نام گیاهی. ( ناظم الاطباء ). گیاهی خرد و خوش بوی شبیه کزبره. ( از محیط المحیط ).
- مشطالغول ؛ نباتی است شاخهای او باریک و برگش شبیه برگ گشنیز و صلب و بی گل و ثمر و خوشبوی... ( از تحفه حکیم مؤمن ).
|| استخوانهای پشت پای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). استخوانهای پشت دست. استخوانهای پشت پای که به تازی مشط گویند پنج پاره [ استخوان ] است. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). استخوانهای دست چهار است و آن را به تازی مشط گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ).
- مشطالقدم ؛استخوان پشت پای. ( مهذب الاسماء ).
- مشط پا ؛ مشطالقدم ، رجوع به ترکیب قبل و مشط شود.
|| استخوانهای شانه کتف. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). و رجوع به تشریح میرزاعلی ص 128، 129، 130، 157، 158 و 159 شود.
- مشطالکتف ؛ استخوان شانه. ( مهذب الاسماء ). || داغی است شتران را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). || سربند، خم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چوب پهنی که بر سر خم گذارند. ( ناظم الاطباء )

فرهنگ معین

(مَ یا مِ یا مُ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه . ج . امشاط ، مشاط . ۲ - خرک (موسیقی ).

فرهنگ عمید

= خرک

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آلتی که با آن موها را مرتب کنند شانه جمع : امشاط مشاط . ۲ - خرک .
خرک در اصطلاح موسیقی

ویکی واژه

آلتی که با آن موها را مرتب کنند، شانه.
امشاط، مشاط.
خرک (موسیقی)
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال احساس فال احساس فال درخت فال درخت فال تک نیت فال تک نیت