لغت نامه دهخدا
بجائی که بودی همه بوم خار
بسازید شهری چو خرم بهار.( شاهنامه بروخیم ج 3 ص 629 ).همش دستگاه است و هم دل فراخ
یکی کلبه سازیده در پیش کاخ.فردوسی.گشن دستگاهی و کاخی فراخ
یکی کلبه سازیده درپیش کاخ.فردوسی.بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله کاشنیده است ؟منجیک ترمذی. || درست کردن. تصنیع. صنع. بعمل آوردن :
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بیاویخته از بر عاج تاج.فردوسی.پس زره سازید و در پوشیداو
پیش لقمان حکیم صبر جو.مولوی.رجوع به ساز و سازی شود. || تعبیه کردن. ترتیب دادن :
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.( شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 53 ). || ابداع. خلق. آفریدن :
تو سازیدی این هفت چرخ روان
ستاده معلق زمین در میان.اسدی ( گرشاسبنامه ). || قرار دادن :
دیوخانه کرده بودی سینه را
قبله ای سازیده بودی کینه را.مولوی. || منعقد کردن.برپای داشتن. ترتیب دادن :
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.اسدی ( گرشاسبنامه ).چنان بزمی که شاهان را طرازند
بسازیدش کزآن بهتر نسازند.نظامی ( خسرو و شیرین ). || آراستن :
بسازید جایی چنان چون بهشت
گل و سنبل و نرگس و لاله کشت.( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 620 ). || معین کردن. تعیین کردن. ترتیب دادن. مهیا کردن :
گسی کردشان سوی آن جایگاه
که سازیده بد خسرو نیکخواه.( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 678 ).بسازید بر قلبگه جای خویش
زواره پس اندر، فرامرز پیش.( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 695 ).در ایوانش سازید برتخت جای
میان بست چون بنده پیشش بپای.اسدی ( گرشاسبنامه ). || تجهیز. بسیجیدن. آماده کردن سپاه و لشکر :
بسازیدی این جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری.( شاهنامه بروخیم ج 5 ص 1203 ). || تهیه کردن. فراهم کردن. مهیاکردن :
ز خرگاه و از خیمه و بارگی