منفرج

لغت نامه دهخدا

منفرج. [ م ُ ف َ رِ ] ( ع ص ) دارای فرجه و گشاده. ( ناظم الاطباء ).باز. گشاد. گشاده. گشوده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- زاویه منفرج ؛ زاویه منفرجه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به منفرجه شود.
- مثلث منفرج الزاویه ؛ مثلثی که یکی از زوایای آن بیش از نود درجه باشد.
|| رخنه و شکاف دار. ( آنندراج ). شکاف دار و رخنه دار. ( ناظم الاطباء ). شکافته. و گاه گاه منفرج و منقشع می گردد و به طریق وجد دل از لمعان آن نور ذوق می یابد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 75 ). || دور و علیحده و جدا. || دارای راحت و آسایش و خشنود و کامران و رسته از اندوه و غم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انفراج شود.

فرهنگ معین

(مُ فَ رِ ) [ ع . ] ۱ - رخنه دارنده . ۲ - (ص . ) دور، جدا.

فرهنگ عمید

گشوده، باز، گشاده.

فرهنگ فارسی

گشوده، باز، گشاده
۱ - ( اسم ) رخنه دارنده دارای فرجه . ۲ - ( صفت ) دور جدا .

ویکی واژه

رخنه دارنده.
دور، جدا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال اوراکل فال اوراکل فال تک نیت فال تک نیت فال ورق فال ورق