محیص. [ م َ ] ( اِخ ) موضعی است به مدینه. ( معجم البلدان ). محیص. [ م َ ] ( ع مص ) حَیْص. حیصة. حیوص. محاص. حیصان. برگشتن و به یک سوی شدن. ( منتهی الارب ). گردیدن از چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ). || رستگاری یافتن. || خلاص گردانیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) خلاص. رهایی : زود استر را فروشید آن حریص یافت ازغم وز زیان آن دم محیص.مولوی ( مثنوی ، دفتر سوم ص 190 س 22 ).از کرم دانست آن مرغ حریص دانه رابا دام لیکن شد محیص.مولوی.|| ( اِ ) جای برگردیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( ناظم الاطباء ). || گریزگاه. جای گریز. فرارگاه. مهرب. محید. مفر : و یعلم الذین یجادلون فی آیاتنا ما لهم من محیص. ( قرآن 35/42 ).
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) نیزه جلا داده . ۲ - (اِمص . ) خلاص ، رهایی . ۳ - (اِ. )گریزگاه
فرهنگ عمید
گریزگاه.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نیز. جلا داده . ۲ - شتر استوار خلقت هموار اندام . ۳ - ( مصدر ) بر گردیدن از چیزی . ۴ - رستگاری یافتن . ۵ - ( مصدر ) خلاص گردانیدن . ۶ - ( اسم ) خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست . ۷ - ( اسم ) گریزگاه . برگشتن و به یک سوی شدن
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مَّحِیصٍ: راه گریز - مفرّ(محیص از ماضی حاص که به معنای عدول کرد یا جا عوض کرد و یا گریزگاهی یافت و از آنجا پا به فرار گذاشت ،میباشد ) ریشه کلمه: حیص (۵ بار) «مَحِیْص» از مادّه «محص» به معنای رهایی از عیب و یا ناراحتی است. و از مادّه «حَیْص» (بر وزن حیف) به معنای بازگشت و عدول و کناره گیری کردن از چیزی است، و از آنجا که «مَحِیص»، اسم مکان است، این کلمه به معنای فرارگاه یا پناهگاه می آید و به همین مناسبت به معنای فرار از مشکلات، و هزیمت در میدان جنگ نیز آمده است. عدول. کنار شدن. «حاص عنه حیصاً عدل و حاد» علی هذا این کلمه معنی و وزناً مثل حید است که گذشت. محیص اسم مکان به معنی فرارگاه و محل کنار شدن است و آن در قرآن پنج بار آمده است برابر است بر ما خواه ناله کنیم یا صبور باشیم ما را فرارگاهی از عذاب نیست.