لغت نامه دهخدا
- ماسیدن چیزی برای کسی ؛ فایده برای او داشتن. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| مؤثر افتادن سخنی یا عملی : فرمایشهای شما نماسید. این حیله شما نماسید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). چیزی به کسی رسیدن. در کاری توفیق یافتن ،وقتی کودکان با یکدیگر قهر می کردند اگر کسی به هوای آشتی جلو می آمد، طرف هرگاه قصد ناز کردن داشت بدو می گفت آشتی نمی ماسد. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). || عقلم نمی ماسد؛ عقلم نمی رسد. نمی فهمم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مثل :
پا، پای خر، دست ، دست یاسه به این کار عقلم نمی ماسه ( نمی ماسد ). ( امثال و حکم ص 494 ). رجوع به امثال و حکم شود.
|| در شاهد زیر ظاهراً به معنی چسبیدن آمده است : و هرگاه او را بسایند به روده ها اندر ماسد و بخراشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).