فروهلیدن. [ ف ُ هَِ دَ ] ( مص مرکب ) فروهشتن. آویختن نقاب ، پرده و جز آن را و پوشاندن چیزی بدان : گر ماه من برافکند از رخ نقاب را برقع فروهلد به جمال آفتاب را.سعدی.یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل ورنه بشکل شیرین شور از جهان برآور.سعدی.|| از پای درآوردن. افکندن : خود را بدین شمشیر فروهلم تا پیشم راست بگویی. ( تاریخ بلعمی ). رجوع به فروهشتن شود.
فرهنگ معین
( ~ . هِ دَ ) (مص م . ) نک فروهشتن .
فرهنگ عمید
= فروهشتن
فرهنگ فارسی
۱ - پایین گذاشتن بر زمین نهادن ۲ - آویزان کردن ۳ - پایین افتادن ۴ - سست گشتن ۵ - آویزان شدن .