لغت نامه دهخدا
زد نفس سربمهر صبح ملمعنقاب
خیمه روحانیان گشت معنبرطناب.خاقانی.خنده ای سربمهر زد دم صبح
الصبوح ای حریف محرم صبح.خاقانی.آن گنج سربمهر که خاقانیش نهاد
ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را.خاقانی.تو گنجی سربمهری نابسوده
بد و نیک جهان ناآزموده.نظامی.گنج گهرم که دربمهر است
چون غنچه باغ سربمهر است.نظامی.مهر بنهاد ومهر از او برداشت
همچنان سربمهر خود بگذاشت.نظامی.داغ پنهانم نمی بینند و مهر سربمهر
آنچه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند.سعدی.سخن سربمهر دوست به دوست
حیف باشد به ترجمان گفتن.سعدی.