خجک

لغت نامه دهخدا

خجک. [ خ َ ج َ ] ( اِ ) نقطه. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). لکه داغ. ( ناظم الاطباء ). نکته. و کته. ( منتهی الارب ): بَرَش. خجکهای سیاه و سپید بر اسب بخلاف رنگ آن. ذَرنوح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. ذِرَّح جانوری است زهردار سرخ رنگ با خجکهای سیاه که می پرد. ( منتهی الارب ). شجر خجک کوچک در زنخ کودک. ذبر خجک زدن حروف را. عَرَم. خجک زدن سیاهی و سپیدی. نَمَش. خجکهای سپید و سیاه. ( منتهی الارب ). || نشانی را گویند که با سر چوب یا با انگشت دست در زمین گذارند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || نقطه و خال سفیدی را نیز گویند که درچشم افتد. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ). لکه و خال سفیدی که در چشم افتد بواسطه آب مروارید. ( ناظم الاطباء ). || گزیدگی کیک. ( ناظم الاطباء ).
خجک. [ خ َ ج َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان آلوت بخش بانه شهرستان سقز، واقع در 36 هزارگزی ناحیه سقز و بیست هزارگزی گوره دار و شش هزارگزی مرز عرق. این نقطه دارای بیست تن سکنه است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

(خَ جَ )(اِ. ) ۱ - لکه ، داغ . ۲ - خال سفیدی که در چشم پیدا شود.

فرهنگ عمید

نقطه، خال.

فرهنگ فارسی

لکه، داغ، خال، نشان، نقطه، خال سفیددرچشم
( اسم ) ۱ - لکه داغ . ۲ - نقطه . ۳ - خال . ۴ - خال سفیدی که در چشم افتد. ۵ - نشانی که با سر چوب یا با انگشت در زمین کشند .
ده کوچکی است از دهستان آلوت بخش بانه شهرستان سقز .

ویکی واژه

لکه، داغ.
خال سفیدی که در چشم پیدا شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال انبیا فال انبیا فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال رابطه فال رابطه