تضریس

لغت نامه دهخدا

تضریس. [ ت َ ] ( ع مص ) مجرب و آزموده نمودن و استوار ومحکم ساختن جنگ کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت گرفتن زمانه مردمان را. ( از اقرب الموارد ). || دندانه دندانه کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). || بدندان گزیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دندانه ای در یاقوت یا لؤلؤ یا چوب ، گویند فی الیاقوتة تضریس. ( از المنجد ).

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دندانه دار کردن .

فرهنگ عمید

دندانه.

فرهنگ فارسی

دندانه دندانه، دندانه دار، هرچیزدندانه دار
۱-( مصدر ) دندانه دارکردندندانه دندانه- کردن . ۲ - ( اسم ) ناهمواری بریدگی . ۳ -( اسم ) هر چیز دندانه دار.جمع:تضاریس.

ویکی واژه

دندانه دار کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشق فال عشق فال پی ام سی فال پی ام سی