تضریس. [ ت َ ] ( ع مص ) مجرب و آزموده نمودن و استوار ومحکم ساختن جنگ کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سخت گرفتن زمانه مردمان را. ( از اقرب الموارد ). || دندانه دندانه کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). || بدندان گزیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دندانه ای در یاقوت یا لؤلؤ یا چوب ، گویند فی الیاقوتة تضریس. ( از المنجد ).
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) دندانه دار کردن .
فرهنگ عمید
دندانه.
فرهنگ فارسی
دندانه دندانه، دندانه دار، هرچیزدندانه دار ۱-( مصدر ) دندانه دارکردندندانه دندانه- کردن . ۲ - ( اسم ) ناهمواری بریدگی . ۳ -( اسم ) هر چیز دندانه دار.جمع:تضاریس.