لغت نامه دهخدا
بخل همیشه چنان ترابد از آن روی
کآب چنان از سفال نو نترابد .ابوطاهر خسروانی.از کوزه همان برون ترابد که در اوست.ابوطاهر خسروانی.از جام انگبین نترابد جز انگبین
از نفس او نیاید الا لَطَف کنی.منوچهری.اندر سفال نوکردن [آب را] تا از او بترابد، مضرتهاء آب ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رگها بدان سبب سست و... گردد و خون از رگها ترابیدن گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آنچه از سعفه ترابد، ریمی غلیظ و لزج باشد که قوام آن همچون انگبین بوده باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). حوضی که پیوسته آب در وی می آید و آنرا بر اندازه مدخل ، مخرجی نباشد لاجرم از جوانب راه جوید و بترابد. ( کلیله و دمنه ).
از مسام ابر نَتْرابد بجز آب حیات
بس که می گردد ز بحر دست رادش شرمسار.ابن یمین.|| مجازاً، پدید آمدن از. آشکار شدن از : هرکه پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر اوست از نیک و بد، از او بترابد و گوهر خویش پدید کند. ( نوروزنامه ٔمنسوب به خیام ). رجوع به تراویدن و تراوش شود.