لغت نامه دهخدا
کفف.[ ک ُ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ کفة [ ک ُ ف ف َ ]. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کفة شود.
کفف. [ ک َ ف َ ] ( ع اِ ) قوت روزگذار و مستغنی کن که شخصی را بی نیاز کند از سؤال از مردم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). || سؤال و خواست به دست. ( منتهی الارب ) سؤال به کف و درخواست که دست را پیش مردم دراز کند. ( ناظم الاطباء ). دراز کردن دست سؤال را. ( از اقرب الموارد ). || دایره های نگار. ( منتهی الارب ). دایره های نگار که بر دست عروس نهند. ( ناظم الاطباء ). دایره هایی که در وشم باشد. ( از اقرب الموارد ) ( از تاج العروس ). و رجوع به وشم شود.
کفف. [ ک ِ ف َ ] ( ع اِ ) دایره های نگار که بر دست عروس نهند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گو که در آن چشمه ها باشد. ( منتهی الارب ). گوی که در آن چشمه های آب باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به گو شود.