لغت نامه دهخدا
کدح. [ ک َ ] ( ع مص ) کوشش نمودن و کردن کاری را برای ذات خود خیر باشد یا شر. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کار کردن. ( ترجمان جرجانی ص 81 ) ( زوزنی ). || خراشیدن روی را یا بوجهی معیوب ساختن یا تباه گردانیدن آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خراشیدن. ( زوزنی ). || ورزیدن برای عیال خود. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسب. ( اقرب الموارد ). || شانه کردن موی سر را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).