پوساندن

لغت نامه دهخدا

پوساندن. [ دَ ] ( مص ) بپوسیدن داشتن. پوسانیدن.
- هفت کفن پوساندن ؛ دیری بر چیزی گذشتن : هفت کفن پوسانده است ؛ دیری است مرده و از میان رفته است.

فرهنگ عمید

چیزی را در جایی گذاشتن یا به حالتی درآوردن که زودتر پوسیده شود، پوسیده گردانیدن.

فرهنگ فارسی

پوسیده گردانیدن، چیزی رادرجائی گذاشتن یابه، حالتی در آوردن که زودترپوسیده شود
( مصدر ) پوسانیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم