نعاب

لغت نامه دهخدا

نعاب. [ ن ُ ] ( ع اِ ) بانگ زاغ. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) نعب. نعیب. تَنعاب. نعبان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( ازالمنجد ). تِنعاب. ( متن اللغة ). رجوع به نَعب شود.
نعاب. [ ن َع ْ عا ] ( ع ص ) صیغه مبالغه است از نعب. رجوع به نَعب شود. || ( اِ ) بچه زاغ. ( آنندراج )( غیاث اللغات ) ( از بحر الجواهر ). جوجه غراب را گویند به سبب کثرت نعیب او. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). در دعای داود است : یا رازق النعاب فی عشه. ( آنندراج از بحر الجواهر ). چوزه زاغ. زاغچه. ( یادداشت مؤلف ). || غراب. ( متن اللغة ) ( یادداشت مؤلف ). کلاغ. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبلی شود.

فرهنگ معین

(نُ ) [ ع . ] (مص ل . ) آواز دادن کلاغ .

فرهنگ عمید

۱. بانگ کردن کلاغ.
۲. (اسم ) بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند.

ویکی واژه

آواز دادن کلاغ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی