منساق

لغت نامه دهخدا

منساق. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) نزد و نزدیک. ( ناظم الاطباء ). قریب. ( اقرب الموارد ). || تابع و پیرو. ( ناظم الاطباء ) . تابع. ( اقرب الموارد ). || کوه مایل به درازی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خویشاوند. ( ناظم الاطباء ). || سوق داده. سیاق یافته.ترتیب یافته : هر مقدمه که در آغاز امثله ومناشیر و سایر مکتوبات مترسلان منساق بود، به مقصودی آن را تشبیب سخن گویند. ( المعجم چ دانشگاه ص 414 ).

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) سوق یابنده ، کشانیده .
(مَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - خویشاوند. ۲ - تابع ، پیرو.

فرهنگ عمید

مرتب، یک روش.

فرهنگ فارسی

سوق یابنده کشانیده

ویکی واژه

خویشاوند.
تابع، پیرو.
سوق یابنده، کشانیده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال احساس فال احساس فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت