مناسمه

لغت نامه دهخدا

( مناسمة ) مناسمة. [ م ُ س َ م َ ] ( ع مص ) فاانبوییدن. ( تاج المصادر بیهقی ). یکدیگر را بوییدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یکدیگر را بوییدن و به هم نزدیک شدن. ( از اقرب الموارد ). || سرگوشی گفتن. ( ناظم الاطباء ). با کسی در گوشی سخن گفتن. ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم