مرقم

لغت نامه دهخدا

مرقم. [ م ُ رَق ْ ق ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ترقیم. رجوع به ترقیم شود. || کاتب و نویسنده. مرقن. ( از لسان ).
مرقم. [ م ِ ق َ ] ( ع اِ ) قلم.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مکواة وآلت داغ کردن. ج ، مَراقم. ( اقرب الموارد ). || آنچه بوسیله آن بر نان نقش کنند. ( از لسان ).

فرهنگ معین

(مِ قَ ) [ ع . ] (اِ. ) قلم .
(مُ رَ قَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) رقم شده ، نگاشته .

فرهنگ عمید

هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند، قلم.
رقم شده، نگاشته.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند . ۲ - قلم جمع : مراقم .

ویکی واژه

قلم.
رقم شده، نگاشته.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال پی ام سی فال پی ام سی