لغت نامه دهخدا مبیض. [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) جامه سفید پوشیده. ( از منتهی الارب ). لباس سپید پوشیده. ( ناظم الاطباء ). جامه سپید پوشنده. ( آنندراج ). || سفیدگرداننده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). سپید کننده و گازر و جلا دهنده و زداینده و زینت دهنده و آراینده. ( ناظم الاطباء ). || پر کننده. || خالی کننده. تهی نماینده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).مبیض. [ م ُ ب َی ْ ی َ ] ( ع ص ) سپید گردیده. ( از منتهی الارب ).مبیض. [ م ُ ی َض ض ] ( ع ص ) سخت سپید شده. ( از منتهی الارب ). سپید. ( ناظم الاطباء ).مبیض. [ م َ ] ( ع اِ ) جایی که در آن مرغ تخم میگذارد. ( ناظم الاطباء ).