لغت نامه دهخدا لتنبر. [ ل َ تَم ْ ب َ ] ( ص مرکب ) لتنبار. لت انبار. لتنبان. لت انبان. مردم شکم پرست و پرخور. ( برهان ). بسیارخوار. ( صحاح الفرس ). بسیارخواره. ( لغت نامه اسدی ). || هیچکاره و نادان و کمینه. ( برهان ). کاهل. ( لغت نامه اسدی ) : بر دل مکن مسلط گفتارهر لتنبرهرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.شاکر بخاری.