فرکنده

لغت نامه دهخدا

فرکنده. [ ف َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) فرسوده و کهنه شده و ازهم ریخته. ( برهان ) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر پای شتر بر در جزار.خسروی.رجوع به فرکند شود.

فرهنگ معین

(فَ کَ دِ ) (ص مف . ) فرسوده ، کهنه شده .

فرهنگ عمید

۱. برکنده، کنده شده.
۲. فرسوده، کهنه شده.

ویکی واژه

فرسوده، کهنه شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال تک نیت فال تک نیت فال فنجان فال فنجان فال راز فال راز