لغت نامه دهخدا
مرد را ار هنربفرهنجد
توسنی از تنش برون هنجد.سنائی. || تنبیه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چنانت بفرهنجم ای بدنهاد
که نآری دگر باره ایران بیاد.فردوسی.بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج.فخرالدین اسعد.رجوع به فرهنج و فرهنگ شود.