فرغرده

لغت نامه دهخدا

فرغرده. [ ف َ غ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) آغشته و به هم سرشته. ( برهان ) :
علم چون در نور حق فرغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.مولوی.رجوع به فرغار و فرغاریدن شود.

فرهنگ معین

(فَ غَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - خیسانیده ، تر شده . ۲ - سرشته ، خمیر کرده .

فرهنگ عمید

۱. خیسیده، ترشده.
۲. آغشته.

ویکی واژه

خیسانیده، تر شده.
سرشته، خمیر کرده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال عشق فال عشق فال تاروت فال تاروت فال حافظ فال حافظ