غلچ

لغت نامه دهخدا

غلچ. [ غ َ ] ( اِ ) آنچه در را به آن بندنداز قفل و زنجیر و غیره. ( فرهنگ رشیدی ) :
چنان ایمن شد از عدل تو آفاق
که برکندند از درها همه غلچ.شمس فخری ( از رشیدی ).
غلچ. [ غ ِ / غ ِ ل َ ] ( اِ ) گرهی را گویند در نهایت استحکام که آن را به آسانی بلکه به هیچ وجه نتوان گشودن ، و بعضی گویند غلچ دو گره است که بر بالای هم زنند، با جیم ابجد نیز درست است. ( برهان قاطع ). گرهی که به آسانی نتوان گشود. ( فرهنگ رشیدی ) :
شاها توئی که دامن عمر ترا نجوم
با دامن ابد به بقاغلچ کرده اند.شمس فخری ( از فرهنگ رشیدی ).به فتح لام نیز آمده. ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان قاطع ) :
ای آنکه عاشقی به غم اندر غمین شده
دامن بیا به دامن من درفگن غلچ.معروفی ( از فرهنگ رشیدی ).رجوع به غلچ شود.

فرهنگ معین

(غَ ) (اِ. ) آن چه در را بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره .
(غِ لَ ) (اِ. ) گره ای که به راحتی گشوده نشود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گرهی که سخت گشوده شود .

ویکی واژه

آن چه در را بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره.
گره‌ای که به راحتی گشوده نشود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال ای چینگ فال ای چینگ فال احساس فال احساس فال کارت فال کارت