لغت نامه دهخدا
گر ماه و آفتاب بمیرد عزا مگیر
گر تیر و زهره کشته شود نوحه خوان مخواه.عرفی ( از آنندراج ).سازد بخیل دشمن خود کائنات را
تا کس به مرگ او نتواند عزا گرفت.میر یحیی شیرازی ( از آنندراج ).نی همدمی که پرسد در محنتم خبر
نی دوستی که گیرددر مردنم عزا.سنجر کاشی ( از آنندراج ).- امثال :
نمرده عزا نگیرد ، نظیر: پیش از مرگ واویلا. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| در تداول امروز فارسی زبانان ، برای رفع مشکلی دستخوش حیرت شدن : عزا گرفته ام ( یعنی متحیرم ) که این همه قرض خود را از کجا بدهم. عزا گرفته ام که این مشکل خود را چگونه حل کنم. ( از فرهنگ عوام ). حالت ماتمزده بخود گرفتن از واقعه ناگواری یا وامی یا از دست دادن چیزی یا از بیم به دست نیاوردن چیزی.