لغت نامه دهخدا
ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود
ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود.رودکی.بار دیگر بر ستاخ گلبن بی برگ و بار
افسر زرین برآورد ابر مرواریدبار.حکیم ازرقی ( از آنندراج ).ستاخ درختانْش نفس معیّن
هوای گلستانْش جان مصور.سیف اسفرنگ ( از آنندراج ).
ستاخ. [ س ِ ] ( اِخ ) نام محلی است. در حدود العالم بنام «ستاخ » آمده که با این محل قابل انطباق است بهر حال احتمال این که این کلمه غیر از اسم مکان باشد بعید است. ( حاشیه تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557 ) : و دو روز آنجا ببود لشکرها و قوم بجمله بیرون رفتند پس درکشید تفت و به ستاخ نامه رسید از وزیر. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557 ).