لغت نامه دهخدا
در پای خط چرا نشود زلف او خراب
افتاده زیرچاق بود ایستاده را.ملاطغرا ( از آنندراج ).تو عاجز و آرزو زبردست
حسرت نشده ست زیرچاقت.ظهوری ( از آنندراج ).- زیرچاق بودن ؛ در کاری مهارت داشتن و برای آن کار آماده بودن. کاری را به روانی و آسانی انجام دادن. ( از فرهنگ عامیانه جمال زاده ) :
فوت و فن کارها را خوب هستم زیرچاق
هرچه باشد باز سوری لوطی عهد قدیم.حکیم سوری ( از فرهنگ عامیانه ایضاً ).رجوع به ترکیب بعد شود.
- زیرچاق شدن ؛ خوب آموختن کاری و مسلط شدن بر آن کار. ( ناظم الاطباء ). استاد و ماهر شدن در کاری ، از بس ورزیدن. مجرب گشتن.آزموده گردیدن. نیک آموختن. حاذق و ماهر گردیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
- زیرچاق کردن ؛ خود را برای کاری مستعد و آماده کردن. تمرین کردن و در کاری ماهر شدن. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ).
- زیرچاقی کردن ؛ سخنان درشت به بزرگتر از خود گفتن. با بزرگتر و محترم تر از خودی گستاخ و بی ادب گفتن و ستهیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).