درگذراندن

لغت نامه دهخدا

درگذراندن. [ دَ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) درگذرانیدن. عبور دادن. گذراندن :
مرز خراسان به مرزروم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.منوچهری.در کن ز آهنگ رزم ، خصم ز میدان
درگذران تیر دلشکاف ز سندان.منوچهری. || عفو کردن. بخشیدن. بخشودن : درگذر تا درگذرانند. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). بدانستم که عاجزم و زور و قوت از تست که خداوندی ، چه باشد اگر این گناه از من بیچاره درگذرانی. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ). تو اولی تری به فضل که این گناه بزرگ از من درگذرانی و عفو کنی. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 101 ).
گیرم که ز من درگذرانی به کرم
زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم.( منسوب به خیام ).و رجوع به درگذرانیدن شود.

فرهنگ عمید

گذراندن، از حد برون بردن.

فرهنگ فارسی

در گذرانیدن عبور دادن گذراندن عفو کردن بخشیدن بخشودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم