دانشنامه اسلامی
معاویه گفت: تو را این جا خواستم تا بدانم چرا علی را دوست می داری و مرا دشمن می شماری؟ گفت: اگر امانم دهی می گویم. معاویه گفت: در امانی، اما راستش را بگو. گفت: علی را برای عدلش نسبت به رعیت و این که بیت المال را مساوی قسمت می نمود دوست دارم. و تو را دشمن می دارم، زیرا بر سر امری که در آن علی از تو برتر بود، با او جنگیدی و چیزی را طلب کردی که حقی در آن نداشتی. علی را دوست دارم، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله عقد ولایت او را بست. او دوستدار مساکین بود و اهل علم را بزرگ می شمرد. تو را دشمن می دارم، زیرا خون مردم را به ناحق ریختی و به جور و ستم قضاوت کردی و از روی هوا و هوس حکم می کنی.
معاویه باز برای تحقیر وی سخنان سخیفی بر زبان راند و دارمیه نیز به او پاسخ داد. سپس گفت: ای زن! علی را دیده ای؟ گفت: آری، به خدا دیده ام. گفت: او را چگونه یافتی؟ گفت: او را دیده ام، ولی آن ملک و سلطنتی که تو را فریفته، او را فریب نداده، و نعمتی که تو را مشغول داشته (و از خدا غافل کرده) او را مشغول نکرده است.
معاویه گفت: کلام او را شنیده ای؟ دارمیه گفت: به خدا قسم آری، دل ها را از ظلمت و تاریکی روشن می کرد و جلا می داد. و جواب داد: راست گفتی و سرانجام دستور داد برای ساکت کردنش آن چه نیاز دارد به او بدهند، و گفت: به خدا قسم اگر علی بود چیزی به تو نمی داد. دارمیه گفت: آری به خدا قسم که حتی یک موش (بی ارزش) هم از مال مسلمین نمی داد.
معاونت پژوهش مرکز حوزه های علمیه خواهران, بانوان عالمه و آثار آن ها.