جالیه

لغت نامه دهخدا

( جالیة ) جالیة. [ ی َ ] ( ع ص ) تأنیث جالی. ( اقرب الموارد ). مسهل : و فیه [ فی الفاناخ ] قوة جالیة غسالة. || از خانمان رفتگان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). کسانی که جلاء وطن کرده باشند. مردمی که از اوطان خویش جلا اختیار کرده باشند. مهاجران. || ( اِ ) اهل ذمه. ( اقرب الموارد ). ذمیان بدانجهت که عمر ایشان را از جزیره عرب که سکونت داشتند بدر کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جزیه ای که از ذمیان گرفته شود: یقال «استعمل فلان علی الجالیة»؛ ای اُقیم علی جبایة الجزیة. || جزیه بطور مطلق. ( اقرب الموارد ). گزیت. خراج. ج ، جوال.
جالیة. [ ی َ ]( اِخ ) یکی از قریه های اندلس است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(یِ یا یَ ) [ ع . ] (اِفا. ) مؤنث جالی . غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- مونث جالی . ۲- غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند . ۳- اهل ذمه . ۴- جزیه ای که از اهل ذمه گیرند.
از قریه های اندلس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال نخود فال نخود فال زندگی فال زندگی فال احساس فال احساس